Thursday, October 7, 2010

پسر حاجی(ادیپیوس)ه

بعد از هم اغوشی
تا دختره رفت دستشویی از سر فضولی
پسره کیفشو بازرسی کرد
یه برگه توش بود
اوه برگه ازدواج موقت
تا بازش کرد عرق سرد کل بدنش رو گرفت
از ترس گوشهاش سرخ شده بود
تو اون برگه اسم و عکس اقاجون رو دیده بود
دختر از دستشویی اومد دید کیفش رو زمین ریخته و پسره فلنگ رو بسته
با خودش گفت: حرومزاده کیفمو خالی کرده

7 comments:

پری said...

حسش خیلی عجیبه

مهتا said...

حال به هم زن

گلناز said...

پسره را من دیدم. رفت توی اولین دست شوییِ عمومی و بالا آورد...

سامان said...

این پیچ و تاب های عجیب دنیاست که گاهی مارا از درک آن عاجز می کند...

مریم-مرجان said...

از هرجای چشمه که اوباشان بنوشند
چشمه زهر آلود است
چنین گفت زرتشت...
خیلی ضد حال بود

س ی م ا said...

قصه ی زندگی!

adaughterofpersia said...

واقعیت تحمل ناپذیر بشریت