Sunday, October 31, 2010

اخرین وسوسه های ابلیس

روزی که اخرین مجرم دوزخ نیز
دوران محکومیت سپری کرد و به بهشت متواری شد
انگاه خداوند چه فکری برای عقده های درونیش دارد؟

مث یک معجزه اسمش تو کتابها اومده

منجی ما خواهد رسید
زنی ازتبار نور و خورشید
ان روز که بر فراز بلند ترین بام شهر با پستانهایی گرد و سربالا که ندای حقانیتش را به گوش تمام مردان ازاده میرساند فریاد اناالحق سر خواهد داد
میدانم می اید مادینه جان ما و مارا با خود به سرزمین سپید ازادی خواهد برد
هر شب جمعه درانتظارت اشک شوق خواهم ریخت تا راهت را چراغ شود
گمان بیهوده برند منتظران غیر که یگانه تویی و غیر تو دوگانه و بیگانه

Wednesday, October 20, 2010

2012

رادیو فرانسه:ساعت 11.30 صبح فردا بزرگترین رویداد طبیعی جهان هستی از ابتدا تا کنون رخ خواهد داد
با ورود یک شهاب سنگ به محور زمین
وایجاد یک تعقیر فرکانس تمام موجودات زنده به مدت 13 ساعت به خواب مصنوعی فرو خواهند رفت
و پس از بیدارشدن هیچ تضمینی بر وجود حافظه و یاد اوری گذشته نیست
با شنیدن این خبر انگار تموم امید هاش نقش بر اب شد
تازه داشت جرات این رو پیدا میکرد که به اون پیشخدمت زن تو کافه پلازا
در مورد حسی عاشقانه که مدتهاست داره میسوزونتش حرف بزنه
شاخه گل رز قرمزی که همراه داشت زیر میز انداخت و بدون نوشیدن قهوه کافه رو ترک کرد

Monday, October 11, 2010

چهل سالگی

بیست سالی میشد که از قطع رابطشون میگذشت
دلیل جداییشون کاملا کودکانه و خام بود
شش ماه بعد از اون جدایی دختر ازدواج کرد و پسر قطره قطره اب شد
ده سال بعد هم پسر عشقی دوباره پیدا کرد و ازدواج کرد
چند روزیه حال مرد مسن ریخته به هم
چون زن مسنی رو دید که بیست سال بود ندیده بود
تو این ده سال با عشق جدیدش زیبا زندگی کرده بود
ولی زن نوزده سال در کنار مردی و با خاطرات معشوقش جون کنده بود
حتی خودشو از لذت داشتن فرزند هم محروم کرده بود

Thursday, October 7, 2010

پسر حاجی(ادیپیوس)ه

بعد از هم اغوشی
تا دختره رفت دستشویی از سر فضولی
پسره کیفشو بازرسی کرد
یه برگه توش بود
اوه برگه ازدواج موقت
تا بازش کرد عرق سرد کل بدنش رو گرفت
از ترس گوشهاش سرخ شده بود
تو اون برگه اسم و عکس اقاجون رو دیده بود
دختر از دستشویی اومد دید کیفش رو زمین ریخته و پسره فلنگ رو بسته
با خودش گفت: حرومزاده کیفمو خالی کرده

Saturday, October 2, 2010

موضوع انشاء


من به شخصه دوست دارم رییس جمهور شوم
ولی پدرم میگوید این گنده گوزیها به تو نیامده
پس من دوست دارم یک کارگر نمونه شوم
مثل پدرم