همیشه وقتی کاری انجام میشه در قبالش یه انتظار بوجود میاد که اگه اون انتظار بی پاسخ بمونه یه جای کار میلنگه. دقیقا مث کنش و واکنش بعضی اوقات این تعامل نیمه کاره انجام میشه. بخصوص تو روابط اجتماعی. رفتاری رو پیش میگیری و با توجه به اون توقع رفتاری رو داری ولی وقتی براورده نمیشه انگار از پشت گردن یه چیزی میکوبن بهت. نمیدونی چرا ! هرچی خودتو میبری تو مخ طرف که ببینی توش چی میگذره فایده ای نداره چیزی پیدا نمیکنی فقط حست بدتر میشه. با خودت میگی انگار که این خبرا نیست! تا یه مدت با این موضوع میجنگی، شاید روشت درست نبوده ولی باز اش همون اشه و کاسه همون کاسست. انگار قرار نیست چیزی تعقیر کنه. تا اینکه میای موضوع رو علنا جلوش فریاد بزنی:بابا من این مرگمه. همه خنده داریش اینجاس که از یه طرف فکر میکنی با گفتنش کوچیک میشی از طرفی باز هم با همون برخورد همیشگی مواجه میشی شاید اصلا قرار نیست تعقیری بوجود بیاد . اینقدر سرخورده و دلسرد میشی که با خودت میگی اینجا دیگه بن بسته.دو راه بیشتر جلو پات نیست یا تو هم اونجوری بشی و اون کنش رو کنار بذاری یا اینکه به رفتارت ادامه بدی و ولی قید واکنش رو کلا بزنی. روش اول که اصلا حس خوبی برات نداره چون تو نصبت به این تعامل احساس نیاز میکنی پس مجبور میشی برای حفظ ارزشهات هم که شده روش دوم رو پیش بگیری .... تنها چیزی که برات میمونه یه احساس خلا بزرگه که میتونه مثل موریانه مغزت رو بخوره ولی چاره ای نیست
Tuesday, November 10, 2009
كنش و واكنش
Subscribe to:
Posts (Atom)