Saturday, November 27, 2010

از خوابهایی که من میبینم

هوا تازه تاریک شده بود
درگیری ها بین مردم و لباس شخصی ها بود
ما با تیم اول حمله کردیم
یهو یکی از لباس شخصی ها با قمه از کنار من به فرق سرم زد و از پیشونی تا پشت سرم رو شکافت
داشتم بیهوش میشدم دیدم همسرم به همراه تیم دوم جلو رفت
دو نفر زیر بازوهام رو گرفتن و از داخل یه تونل منو از ماجرا دور کردن
بیهوش شدم
چشم باز کردم دیدم توی یک کامیون وارد شهر اهواز شدم
اهواز تنها شهری بود که کامل به دست نیروهای مردمی فتح شده بود
داشتم از دلشوره همسرم میمردم
وقتی از خواب پریدم از احساس کردم نفسم بالا نمیاد

پ ن: درسته این متن جای سوال داره ولی چه کنم خوابه دیگه

Saturday, November 20, 2010

توفیق اجباری

چند روزیست فرشته ای درجه دو که هنوز بال ندارد
جهت کار اموزی و دریافت بال من رو به عنوان پروژه انتخاب کرده
داره مغزم رو خون میاره
میخواد هر جور شده منو از تباهی نجات بده
بهش میگم احمق من مشکلی ندارم
میگه نمیشه موضوع پروپوزال رو عوض کرد
بنده خدا نداره دوباره شهریه بده
باید کمکش کنم