Monday, April 5, 2010

دریغ از پارسال

هنوز از پشت میله ها هم توان دیدن بهار را دارم هرچند بی روح تر از گذشته. پرم از اسمهایی که بهار پیش به تراوت و امید خردادش لحظه شماری میکردند و حالا همین عبس بهار گرم گند را نیز در روبرو ندارند.
یا خاک چشمانشان را پر کرده و یا پس میله هایشان سیاهی و درد و خفقان نقش بسته،البت اگر چشمی بر صورتکان زرد و کبودشان با قیمانده باشد

دستان فشرده ام بر میله های رو به بهار از خشم گلوی بسته مان لبریز است و اشک چشمان سرخم هنوز به راهتان

پ ن: گلوم داره پاره میشه از بغض. از هرچی گل و بهاره متنفرم دیگه

پ ن 2. غذا دادن به این ماهی های اون گوشه بالای صفهم شده اوج دلخوشی این روزام روشون کلیک کنید غذا میریزه تو اب اوج حاله