Saturday, July 24, 2010

خارش

همیشه خداوندی هست که در هنگام ارامش، خواب را از چشمان بگیرد و اضظراب و دلپریشی نصیب کند
تا چندی بعد با ذکرش تطمئن القلوب شویم و باز به حالت عادی برگردیم
گمان ساده مبرید این چرخه تا روزی که جان همچو بادی از معده، کالبد را ترک کند ادامه دارد

Monday, July 19, 2010

دنج

دخترکی بی پرده در حجله خون میبارید

مردش بلند شد ...

مردانه بیرون رفت ...

به انان که پشت در ایستاده بودند،

گفت : زن من یک زن ست .... زنی به تمام معنا ...

و پاگوش ها هل هله سر دادند ....

Thursday, July 8, 2010

مغز کرم خورده

هميشه به سايه خودش هم شک داشت
پي برده بود که کاسه اي زير نيم کاسه هست
تا اينکه يه روز زنش رو تو اغوش سايش ديد

Saturday, July 3, 2010

باید پارو نزد وا داد

دیگه نم نم وقت رفتنمه
از این دیار و خاطره هاش
سردی ها و گرمی هاش
قد تموم روزهای خوب و بدش لبریزم از دلهره
کی دوباره میتونم ببینم این شهر رو؟ نمیدونم
خیابونا، پارک پرستار، خانه هنرمندان ، تاتر شهر و همه دلمشغولی هایی که منو واداشت تا عاشق این شهر بشم
نمیدونم دور دیگه انتخابات دور از خونه چه حسی دارم
نمیدونم وقتی دوباره جنبش به جنبش بیفته و من دور باشم چه حسی دارم
همه اینا شده بغضی که میخواد خفم کنه
خونه پرش تا یه ماه و نیم دیگه گرمای 40 درجه این شهر خیسم میکنه
بعدش باس تو سرمای سگ کش اون ور دنیا دلم رو بسپرم به گرمی خاطرات
هیچی تعقیر نمیکنه فقط من نیستم همین، همین هیچ بزرگ