Thursday, December 10, 2009

به جان خودم

بابا من به کی قسم بخورم؟

چرا هیچکس حرفامو باور نمیکنه!

به جون خودم اون موقع ها وقتی سه یا چهارسالم بود با پیرمردها تو صف شیر سیگار میکشیدیم

نشون به اون نشون که شیر شیشه ای 5تومن بود و سیگار هما ویژه با دفترچه میدادن

اون موقعها اوقات تنهاییم رو میرفتم بالای بوم خونه 3طبقه بابا بزرگم تک وتنها چند ساعت مینشستم روی لبه و پاهام رو اویزون میکردم سمت کوچه

هروقت میخواستم از کسی قایم بشم میرفتم لب پنجرهطبقه بالا و پنجره رو باز میکردم و میرفتم بیرون روی لبه 20 سانتی بیرون پنجره میخکوب وایمیستادم

به جون جفتمون اون موقعها با پسر دایی قربان که هیچکس جز من نمیشناختش از پله های خونشون با دست پایین میومدیم

وقتی کاپشن یه سره سرمه ایم رو میپوشیدم میرفتم تو جوب میشستم تو بگو اگه یه ذره خیس میشدم

چرا الان نمیتونم این کارا رو بکنم؟

الان مث سگ از ارتفاع میترسم

حالم از خیس شدن به هم میخوره

پسر دایی قربان...... کجاست؟ دیگه سراغم نمیاد

چه کوفتی گرفتم پس؟؟؟؟