Tuesday, March 30, 2010

نگا لعنتی نگا

پرم از تشویش و اضطراب
لبریز از اما و شایدی که روحم را میساید و مغزم را گا
از این تکلیف نا معلومیه روزمرگی های من نه تنها من
كه تنهايي را فرو گذاشتم بی فکر به این دلهره زالو صفت
امان از دستت که از سرم برداشته نمیشود
ملالی نیست گویا خوشی را سه پنج روزی بیش به قواره ما نیامده
پس رخت بیخیالی از تن میکنم و باز شبهای سگی را تا روزهای گربه ای
وق میزنم و خود کشی لحظه ای را پیش رو متحمل میشوم