Tuesday, March 30, 2010

نگا لعنتی نگا

پرم از تشویش و اضطراب
لبریز از اما و شایدی که روحم را میساید و مغزم را گا
از این تکلیف نا معلومیه روزمرگی های من نه تنها من
كه تنهايي را فرو گذاشتم بی فکر به این دلهره زالو صفت
امان از دستت که از سرم برداشته نمیشود
ملالی نیست گویا خوشی را سه پنج روزی بیش به قواره ما نیامده
پس رخت بیخیالی از تن میکنم و باز شبهای سگی را تا روزهای گربه ای
وق میزنم و خود کشی لحظه ای را پیش رو متحمل میشوم

9 comments:

میشا و بیگاه said...

ruz maredi

مهتا said...

سال نو و روزمرگیهای همیشه گی

Unknown said...

na hamid emsal kheili etefaghat khobi bayad baramon ragham bokhore....in khabara nist emsal dige bayad haghemono az zendegi shode bezor begirim....
rakht jang beposho harif betalab

میم said...

امان از دستش که هی از سرم برنمی دارد
ملال است این
ملال است

خــآتون خــآموش said...

اولین اشعه های آفتاب
وحشتناک ترین اتفاقی ست که هر روز صبح
این زندگی سگی مرا
دوباره بیدار میکند..

این روزمرگی ها این روزسگی ها..
همه دست به دست هم میدهند
که نه به فکر پاچه گرفتن
که به دنبال استخوانی باشم در گوشه ای برای سق زدن تا اخر شب...
و حریص نوازشی که زبانم را تا آن
ته هایش
آویزان کنم برایش
که نشان دهم من چقدر باوفایم !!!!
و او با لگدی مرا از خلصه بیرون اورد..
چرا که خوشی را سه پنج روزی بیش به قواره روزگار سگی من نیامده ...

خــآتون خــآموش said...

اما رفیق روزی این دندانها به کارم می آید .
ان روز است که همه را خواهم درید..
ان روز نشان خواهم داد همانقدر که حریص نوازشم
مغرور و وحشی ام...

روزی، روزگار سگی را به گا میدهم رفیق ....

خــآتون خــآموش said...

رفیق من خوبم خیلی خوب...

من پارو نمیزنم ...
اما وا نمیدم...
می خوام شیرجه بزنم با تمام وجود..

گلناز said...

این روزها ظاهرا کاری به من و شما ندارن،کلا گندند!

عموفیروز said...

این لحظه ها را باید دچار بود.
دچارشان که نباشی یا باید پارس کنی یا میو میو.