Monday, May 24, 2010

سه قطره خون


" دو ماه پيش بود يك ديوانه را در آ ن زندان پائين حياط انداخته بودند، با تيله شكسته شكم خودش را پاره
كرد، روده هايش را بيرون كشيده بود با آنها بازي مي كرد . ميگفتند او قصاب بوده ، به شكم پاره كردن عادت
داشته . اما آن يكي ديگر كه با ناخن چشم خودش را تركانيده بود ، دستهايش را از پشت بسته بودند . فرياد
ميكشيد و خون به چشمش خشك شده بود . من ميدانم همة اينها زير سر ناظم است


پ ن 1: نشعه داروی آلرژی هستیم و من حیث المجموع امروز دنیا به تخم شریفمون هم نیست
پ ن 2: صادق هدایت مث چای نبات رو نشعگیه

7 comments:

گلناز said...

اين متني که انتخاب کردي ضربانِ قلبم رو بالا برد!
چاي نباته ديگه! فشار خون رو مي بره بالا!

هستی said...

و من هیچ وقت از صادق هدایت هیچی نفهمیدم.. حتی یک جمله ش رو هم نفهمیدم..

امان از درد بی سوادی..

شاد زی همیشه دوست گلم...

خــآتون خـآموش said...

حالا واجبه با این حالت صادق بخونی..؟؟؟
به چی آلرژی داری ؟؟؟

مهتا said...

بابا بزار یه وقت دیگه بخونش

shafagh said...

vase etefaghai ke gofti moteasefam
jaye gandiye ghasal khoone o...
are donya be bikhyali tey kon

Miss Ferii said...

ما بذون آلرژی و دارو هم نئشه ایم این روزها!:|

راستی لینکیده شدی

رویا said...

سلام زودیاک عزیز .مرسی که سر میزنی .نوع مهربونیت خشن ولی دلچسبه و به دل آدم مینشینه .مینا چطوره؟ ببین من باز هم میام اینورا و سرکی میکشم ببینم دیگه چی حرصت رو در آورده ...راستی من عاشق چایی نباتم با طعم یاس.