Sunday, February 7, 2010

مناجات با خدا

میرسد روزی که تورا در وسط میدان شهر به دار اویزم
ان روز قبل از رقصیدنت در باد
انگشتانم را در چشمانت فرو میکنم
تا بترکانم تخم بگایی را

16 comments:

میم.دال said...

مرده‌ی این نگاه نوتم به واژه‌هایی از این‌دست

yahda said...

لطفن بنده را نیز در آن روز تاریخی به میدان شهر دعوت کنید.
سپاسگزارم

پری said...

ان روز ما نیز تو را همراهی میکنیم

yahda said...

بنده در همان روز که در وبلاگم کامنتش را گذاشته اید، همراهتان هستم!!!!
فقط اینطرفتر دارم به رستگاری دعوت می کنم تا کمی رد گم شود، دوست عزیز

yahda said...

عجب!!!
پس جریان اینطوریه؟!؟
باشه شما همون روز که چوبه دار رو علم کردی مارو خبر کنی بسه!

م ر ی م said...

خدا مرد
و ما هنوز هستیم رفیق با آیه های ابلیس

م ر ی م said...

باور کن که من به صلابه‌اش کشیدم آن مترسک را
عروسک خیمه‌شب‌بازی دجالان را
این واگویه‌ها هم قدیمی اند و هم زبان حال بسیاری که هنوز تک‌گویی‌های خویش را دارند با خدا و بر گمان اند که از پس هر بارانی و خردک آفتابی خدایی بر زمین ترک‌خورده‌ی آرزوهاشان می‌تابد
اولین پله برای سلاخی خدا شاید پایین
کشیدنش از برج عاج کبریایی است
و برهنه کردنش در برابر دیدگان حیران آنان که سجاده‌نشینان امروز و دیروز اند
شاید
و قرن‌ها پیش من در من چوبه‌ای برپا کردم از برای آویختن خداوندگارانی از همه دست و پیش از همه آن مترسکی که روزی در میدان شهر خواهی آویختش به دار

خــآتون خـــآموش said...

الهی آمین...

میشا و بیگاه said...

دایی تخم بگایی امپراطور رو میخوای چیکار کنی؟

میشا و بیگاه said...

!!!!
daee hala hey az chiza begu ta bidar she,bebin mituni hale khubeto kharab koni!
nakon in kararo
bidaresh nakon

rasool moien said...

سلام
کمک !!! نمی دونم چرا من نمی تونم به میلم و بلاگم دسترسی داشته باشم ... خیلی امتحان کردم و از هر کانکشنی بگی امتحان کردم... : (
قبلا هم مشکل داشت و فیلتر بود ... اما الان اصلا نمی تونم نه اینکه پسورد لو رفته باشه ، یک ساعت لود می کنه و بعد سرور ارور میده !!!
در مورد پستت:
رقص روی چوب را به ما زیاد خوراندند، می خواهم زنده باشند و ببینند شادی و رقص ما را روی زمین

ف ر ز said...

می رسد آن روز...

mam said...

http://www.iloveim.com

مهتا said...

خیلی خشن بود .. می ترسم

مهتا said...

از شما که نترسیدم.. از تصور اون صحنه شعر ترسیدم :)

گلناز said...

به اميد همان روزي كه همه با هم بتركانيم هر تركاندني را!