Tuesday, May 11, 2010

میراث من

بوسه یک مرد به صورت یک مرد
با چشمانی که پر از اندوه است
یک دنیا مرثیه دارد از دلی سرد و سری داغ
چشمها را به خاطر میسپاریم تا مبادا فراموش کنیم
روزگاری سبز بودیم و گرم

12 comments:

گلناز said...

همه یخ زده اند.دل ها را باران های آتش لازم است!!!

shafagh said...

mage marda ham ghose mikhoran???????

shafagh said...
This comment has been removed by the author.
مهتا said...

کاش باز هم مثل آن روزگارن بشیم..
حالا همه خزان زده ایم.. بد تر حتی .. خشکیدیم..

یهدا said...

سلام
میام و میرم و می خونمت، چون نمی تونم با این پنجره ی گشودنی پیام بذارم
الانم شانسی شد
تسلیت بابت "بمبگذاران"، عجب ننگی

میم.دال said...

آرام باید بود
بی هیچ مسکنی گویا
من درد را می فهمم
من فقط درد را می فهمم

میم.دال said...

آرام باید بود
بی هیچ مسکنی گویا
من درد را می فهمم
من فقط درد را می فهمم

خـآتون خـآموش said...

چرا اینجوری شدیم همه ...چرا داریم تبدیل میشیم به ساکنان ابدی غارهای تنهایی؟
پس بهار کو؟

maryam.E said...

حالا خوبه که حداقل چشمها رو به خاطر می‌سپاریم

rasool moien said...

امید و امید و امید ...
دستهامان خالی است و کاسه هامان پر ز امید ...
امید که سبزی و گرمی باز گردد ...
اما صبر کن ...
کاسه انگار ترک دارد ته اش ...
!!!

هستی said...

چی بگم والله.. کاری که ازدستم بر نمیاد... فقط براتون آرزوی صبر میکنم جناب زودیاک
امیدوارم دیگه بوسه هاتون به صورت دوستانتون از شادی دیدار مجدد باشه داداشم..

شاد زی همیشه..

www.wizzen.blogfa.com said...

mirase ma be rasti mirase derakhtist bi rishe

mirase derakhte bi rishe to begooo chist ?