Saturday, August 7, 2010

یه لقمه غذای گرم

پارسال شب عید من وننم،مرضیه و ننش عفت خانم بیوه حبیب قصاب و پسر گهش ابراهیم رفتیم حموم نمره
ننم در همون حال که داشت منو لیف میکشید یه جوک گفت و عفت خانم از زور خنده قارپی گوزید
حالا بعد چهل روز از مردن ننم عفت گوزو شده ننه خونه ما
دیگه چجوری سرم رو جلو مرضیه بالا بگیرم؟

6 comments:

خـــآتون خـــآموش said...

یه کاری میشه کرد ابراهیم رو خر کنه بره مخ مرضیه رو بزنه بعد مرضیه میشه عروس عفت خانم اونم میشه مادر شوهرش دیگه مرضیه جرات نمیکنه از اون حموم یاد کنه :)))

گلناز said...

مرضیه هم به همین فکر می کنه احتمالا که چه جوری سرشو جلوی تو بالا بگیره. باور کن!

misagh said...

یاد این افتادم:
آخرین انسان جهان تنها روی نیمکت نشسته بد بود که ناگهان بوی چس غریبه ای آمد

Anonymous said...

اینجا گویی
صدای انسان هرگز به گوش نمی رسد
اینجا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده مانده ام
زیرا نخستین انسانی بودم که...
تمنای شوکران کردم

Anonymous said...

اینجا گویی
صدای انسان هرگز به گوش نمی رسد
اینجا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده مانده ام
زیرا نخستین انسانی بودم که...
تمنای شوکران کردم

مریم-مرجان said...

هرگز کسی
اینگونه فجیع
به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشسته ام
مرسی که اومدی