مجيد دایی شب جمعس پاشو میخوایم بریم سر قبر ننت مجید: نه دایی من نمیام عفت خانوم گفته یه بچه که ننش مرده واجبه که شب جمعه ها بمونه کارای خونه رو انجام بده تا روح ننش شاد بشه دایی زیر لب: ای تف به زات افریتت نامروت
دایی عباس: مجید دایی جون حال و بالت با با اقات و عفت خانم چطوره؟ : دایی از وقتی سر خاک ننم سنگ گذاشتیم دلنگرونیم حل شد که دیگه به چشم ننم خاک نمیره اینجا هم زیاد مشکلی نیست فقط اسباب منو با ابرام نصف کرده رختهای ننم هم هر رو میپوشه دایی عباس: پاشو بریم امشب خونه ما زن داییت خاگینه پخته ( اسم خاگینه اشک تو چشای مجید جمع کرد) .0
میگن ادم از هرچی بدش میاد سرش میاد هر سری ابرام دماغو کون نشور دور و بر مرضیه میپلکید میخواستم خرخرشو با ناخنهام جر بدم حالا بعد چهل روز از مردن ننم باس تا صبح صدای خرناسش رو تو اتاق و صدای ننش رو از اتاق بابام تحمل کنم ولی خداییش خاگینه های ننم چیز دیگه ای بود
پارسال شب عید من وننم،مرضیه و ننش عفت خانم بیوه حبیب قصاب و پسر گهش ابراهیم رفتیم حموم نمره ننم در همون حال که داشت منو لیف میکشید یه جوک گفت و عفت خانم از زور خنده قارپی گوزید حالا بعد چهل روز از مردن ننم عفت گوزو شده ننه خونه ما دیگه چجوری سرم رو جلو مرضیه بالا بگیرم؟