Monday, June 7, 2010

روح خميني امد

دوستان با اينكه متن كمي طولانيه ولي بهتون اطمینان میدم از خوندنش پشیمان نمیشید

روح آیت الله خمینی در حال گردش در اطراف نایروبی است. یکباره روح مرحوم توسلی سر می رسد. روح آیت الله خمینی در یک ساختمان کهنه دارد پشت سر یک مدیوم آفریقایی سری تکان می دهد. توسلی نگاهی می کند و اشاره می کند که بیا بیرون، آیت الله سر تکان می دهد که یعنی نمی توانم. توسلی می گوید موضوع خیلی مهمی است، روح خمینی می گوید " فعلا گرفتارم" احضار کننده روح آفریقایی سری به عقب برمی گرداند و می گوید: " گرفتاری؟" آیت الله می گوید " با شما نبودم( فکری می کند) بله" احضار کننده روح به زبان آفریقایی به دیگران چیزی می گوید، آیت الله خمینی نعلبکی را که روی میز است با دست هل می دهد به یک طرف دیگر و یک دفعه زنی که پشت میز احضار روح است، بیهوش می شود.

آیت الله خمینی( به احضار کننده روح): لاکن تیگوو ناوگا

احضار کننده روح: آشه، تی ناوگا، آروکامانو

روح آیت الله خمینی می رود، توسلی: چی می گفتین حاج آقا؟

روح خمینی: اسمش رو گذاشته خمینی، به ما هم ارادت دارد، هر روز منو احضار می کنه باید بهش اطلاعات بدم.( نگاهی می کند): چیزی شده؟

روح توسلی: والله امروز سالگرد وفات شماست، گفتیم یک سری به مرقد بزنیم مردم و مملکت رو ببینیم.( با تعجب): شما آخرش چی گفتین؟

روح خمینی: خداحافظی کرد به زبان خودشان، لکن ما هم یاد گرفتیم خداحافظی کردیم. البته ما امروز می خواستیم یک سری بریم نوفل لوشاتو، چهار پنج ساله طرف ایران نرفتیم.

روح توسلی: حالا بخاطر حسن جان بریم یک سری بزنیم. امروز حسن آقا سخنرانی می کند.

روح خمینی: حسن را خیلی وقت است ندیدیم. بریم.

( هر دو روح دو ثانیه بعد بالای مرقد آیت الله خمینی می رسند.)

روح خمینی( با تعجب نگاه می کند): این جی پی اس شما درست کار می کند؟ فکر کنم عوضی آمدیم ترمینال خزانه.

روح توسلی: نه حاج آقا، جی پی اس درسته، اینها اتوبوسه که باهاش مردم رو آوردن.

روح خمینی: ولی قبلا مردم با ماشین خودشان می آمدند، لکن چطور شده، اینها که روش نوشته گرمسار و رباط کریم و اسلامشهر.

روح توسلی: فکر کنم مردم رو از شهرهای اطراف با اتوبوس آوردند.

روح خمینی: چرا اینقدر کم آمدند برای ما؟

روح توسلی( خجالت زده): هر سال زیادتر می آمدند، ولی امسال مثل اینکه کم شدند.

روح خمینی( نگاهی به صف اول جمعیت می کند): پس رفقای ما کجا هستند؟ آقای صانعی، آقای موسوی اردبیلی، آقای کروبی، آقای موسوی....

روح توسلی: حاج آقا، آقای صانعی دیگه از خونه بیرون نمی آد.

روح خمینی: چرا؟ مریض شده؟ اگر مرحوم شده بود یک سری به ما می زد.

روح توسلی: نه حاج آقا، جلوی سفر ایشون رو گرفتند، نمی تونه بیاد.

روح خمینی: نکنه آمریکا و اسرائیل در این مملکت هجمه کرده است به ما نگفتید.

روح توسلی: نه، ولی اوضاع خیلی خوب نیست، آقای کروبی رو دیروز کتک زدند.

روح خمینی: پس منافقین آمدند سرکار، این کروبی را کسی جرات نداشت کتک بزند، خود ما هم می خواستیم یک حرفی به او بزنیم، می ترسیدیم.

( در همین موقع هاشمی رفسنجانی وارد جمع می شود)

روح خمینی: بالاخره یک نفر آشنا دیدیم، این اکبر آقا هر سال برای ما سخنرانی می کند، خدا عمرش را طولانی کند.

روح توسلی: ولی امسال ایشون از نماز جمعه و نماز جماعت ممنوع شده و امروز هم نمی خواست بیاد، نمی دانم چطور آمد؟

روح خمینی: چطور شما می گویی آمریکا و اسرائیل حمله نکرده و کروبی را کتک زدند و هاشمی نمازش ممنوع شده، حتما انقلاب شده؟

روح توسلی: نه حاج آقا، چطوری بگم.

( در همین موقع احمدی نژاد برای سخنرانی وارد می شود.)

روح خمینی: خدا رحمت کند اون وزیر شعار را، آدم خوبی بود. این کیه که وزیر شعار شده؟

روح توسلی: این وزیر شعار نیست حاج آقا، این احمدی نژاده که رئیس جمهور شده.

روح خمینی: عجب! این رئیس جمهور کدام مملکت شده؟

روح توسلی: ایشون رئیس جمهور ایران شده.

روح خمینی( با دقت نگاه می کند): مزاح می کنید؟ این شده رئیس جمهور؟ مگر خاتمی و موسوی و بهزاد نبوی و هاشمی و خامنه ای و ناطق مردند که این رئیس جمهور شده؟

روح توسلی: والله حاج آقا! بهزاد نبوی توی زندانه.

روح خمینی: اون نبوی رو نمی گم که جزو انجمن حجتیه بود، آقا بهزاد خودمان رو می گم که معاون موسوی بود، اون چرا رئیس جمهور نیست؟

روح توسلی: عرض کردم که همون بهزاد نبوی زندانه.

روح خمینی: شوخی می کنی؟ کی جرات کرده اون را زندانی کنه؟ میرحسین یک کلمه به اونها می گفت که ما این بهزاد را دوست داشتیم، زندانش نمی کردند.

روح توسلی: حاج آقا! اتفاقا بخاطر حمایت از موسوی زندانی شده، خود موسوی هم تحت تعقیبه.

روح خمینی( نگاهی دقیق می کند): فکر کنم شما اشتباه می کنی، اولا آنطور که معلوم است اینجا شبیه مرقد ماست ولی ایران نیست، چون همه جا پرچم لبنان و فلسطین دست شان است، این آقا هم حتما فلسطینی است، وگرنه چطور آن همه آدم داشتیم این را رئیس جمهور کردند. اصلا چرا همان نخست وزیر ما را رئیس جمهور نکردند؟

روح توسلی: عرض کردم که، میرحسین اگر بیاد اینجا اون را کتک می زنند.

( در همین موقع چشم خمینی به انصاری می افتد)

روح خمینی: این آقای انصاری خودمان است، معلوم می شود که شما درست گفتید اینجا ایرانه، ایشان از همه به ما نزدیکتر بود.( انصاری با احمدی نژاد حرف می زند): این که رئیس جمهور است چرا لباسش شبیه راننده کامیون است؟ اینطور نبود که اینها از این کارها بکنند؟ اسمش چی است؟

روح توسلی: اسمش محمود احمدی نژاد است.

( در همین موقع احمدی نژاد می رود و حسن خمینی می آید.)

روح خمینی: این حسن ما هم چقدر بزرگ شده. از همان بچگی بچه باهوشی بود.

( یک دفعه جمعیت شروع می کنند علیه سیدحسن خمینی شعار دادن و او سخنرانی اش را قطع می کند و به پشت پرده می رود.)

روح خمینی( با تعجب): اینها چه شعاری می دادند؟ چرا نگذاشتند نوه ما سخنرانی کند؟

روح توسلی: شعار می دهند " سید حسن نصرالله، نواده روح الله"

روح خمینی( شگفت زده): یعنی سیدحسن نصرالله نوه ماست؟ این آقای انصاری این چیزها را تکذیب نمی کند؟

روح توسلی: حاج آقا! کسی حرف آقای انصاری رو گوش نمی ده.

( در همین موقع شعار مرگ بر موسوی می دهند)

روح خمینی: من فکر کنم شما خبر ندارید و این منافقین و آن رجوی مملکت را در دست گرفتند و خوف آن دارم که اسرائیل گرفته باشد، وگرنه چطور به نخست وزیر من می گویند مرگ بر موسوی؟( نگاهی به عکس های بزرگ خودش به درودیوار می کند.) این طور نباشد که عکس های ما را به دیوار بچسبانند و نوه ما را بیرون کنند و نخست وزیر ما را شعار مرگ بدهند( فکری می کند): نکند این علی آقای خامنه ای هم مرده، اون که بعد از ما رهبر شده بود.

روح توسلی: نه، ایشان زنده است.

( در همین موقع خامنه ای وارد می شود و شروع به سخنرانی می کند.)

روح خمینی( چند دقیقه ای گوش می کند): این حرف ها چی است این می زند؟ این به کی می گوید طلحه و زبیر؟

روح توسلی: فکر کنم منظورش کروبی و هاشمی و خاتمی و موسوی است.

روح خمینی: این حرف ها را علی آقا می زند؟ جلوی عکس ما؟

روح توسلی: بله، الآن چند سالی است که اینطور شده؟

روح خمینی: شما مطمئنی که اینها اسرائیل و آمریکا در آن نفوذ نکرده که اینطور حرف می زنند برای دوستان ما و عکس ما را هم آویزان می کنند؟

روح توسلی: بله، همین طور است که می بینید، من هم بخاطر همین سکته کردم.

روح خمینی: پس این اکبر آقا که آن سال آمده بود می گفت علی آقا آدم خوبی است، البته گلایه می کرد، ولی نه اینطور، ما هم گفتیم که خودتان دروغ گفتید و این را رهبر کردید، حالا خودتان جمعش کنید. حالا چرا مجلس خبرگان این را عوض نمی کند؟

روح توسلی: چون سپاه نمی گذارد.

روح خمینی: سپاه که یک افراد وفاداری در آن بودند.

روح توسلی: خیلی از آنها هم برکنار شدند.

روح خمینی: پس یعنی ممکن است ما هم اگر بودیم ما را می گرفتند و تبعید می کردند؟

روح توسلی: نه حاج آقا! آن زمان شاه بود که می گرفتند و تبعید می کردند، حالا یا می کشند یا حصر می کنند.

روح خمینی: ببینم، هنوز اسمش جمهوری اسلامی است؟

روح توسلی: بله، این یکی هنوز عوض نشده، هنوز اسمش جمهوری اسلامی است.

( خمینی یک لحظه فکری می کند، نگاهی به عکس هایش در دست مردمی که ساندیس می خورند می اندازد و پرواز می کند و می رود.)

9 comments:

گلناز said...

کاش می شد من هم پرواز کنم و برم... تف به این مملکت و سرانِ مملکت و مردمِ همیشه در صحنه ی مملکت و همه چی...

خــآتون خــآموش said...

کاش می پرسد ساندیس برای چه ؟؟

مهتا said...

ساندیس دیگه کارساز نیست.. باید بسته اش کاملتر بشه که شده ظاهرا :دی

روح مریمی said...

لاکن چنین نباشد که ما ارتحال کنیم شما عشق و حال کنید

Anonymous said...

آقای زودیاک آن چهره‌ی شیطان در دودحاصل از انفجارهای یازده سپتامبر داستان درازی دارد که با سرچ کردن در اینترنت بخشهایی از آن را می‌توانید بخوانید

Anonymous said...

روح سد احمدو جا انداختی
آخرش ما نفهمیدیم مرده کشتنش حود کشی کرده یا چی؟

yahda said...

آره، پشیمون نشدم!

خود.... said...

اره بلند بود / اما خوب بود / راست گفتی ادم تهش پشیمون نمیشه /فقط به حال خودمون افسوس می خوره !

زودياك said...

درود

فقط چون ديدم اسم وبلاگتون زودياكِ اومدم سر بزنم. اما خوب ، خدا رو شكر بد هم نشد.اميدوارم بتونم بعد ها سري بزنم.

-وقت خوش-

(زودياك رو اينجوري نمينويسن : zodiac ?!)