برای تو مینویسم ای حجمه گوشتالود مهربانی
میدانم که خوب به یاد داری روزهای غربت و تنهایی و گالن الکلمان را
وروزی که دستبندهای سبز را از دست بازکردیم و دستبندهای مشکی به دست اویختیم
و روی مقوا مینوشتیم لالا لالا دیگه بسه گل لاله
نذاشتن هم صدایی رو بلد باشیم
روزی که دربند کشیدندت من گریستم
حال که میدانی نفس برای ماندن ندارم
دانه های اشگت را در هوای باد الود شب پرستار نثارم میکنی
همیشه در دل و ذهن و جانم خواهی ماند مرد شب زده
میدانم که خوب به یاد داری روزهای غربت و تنهایی و گالن الکلمان را
وروزی که دستبندهای سبز را از دست بازکردیم و دستبندهای مشکی به دست اویختیم
و روی مقوا مینوشتیم لالا لالا دیگه بسه گل لاله
نذاشتن هم صدایی رو بلد باشیم
روزی که دربند کشیدندت من گریستم
حال که میدانی نفس برای ماندن ندارم
دانه های اشگت را در هوای باد الود شب پرستار نثارم میکنی
همیشه در دل و ذهن و جانم خواهی ماند مرد شب زده
15 comments:
این لالایی اما واسه نخوابیدنه و بس
من انگار سالهاست این لالایی رو از برم
salam baba
mobaraka bashe asisam
hala man bayad montazere oon sahneye hamide bache be baghal basham passs
ey valllllll
be masiham salam beresoon
چه دوستی های باحالی ..
امیدوارم همیشه این دوستی ها پایدار باشه..
هر چند تو هم خیلی مهربونی حمید..این رو جدی میگم ... دوستیت خالص و یک رنگه...
آفرین به تو که تو این دنیای الوده اجازه ندادی صافی روحت رو از دست بره....
باید هم به خانواده ات و هم به خانمت بخاطر این حسن تو تبریک گفت...
همیشه سرحال و سعادتمند باشی رفیق..
دایی مخاطب خاصت رو بگو به من بعدا
who's he?!?
شهر رفاقتهای من
آیا به یاد داری
آن کفشهای سادهی همیشه را؟
آن رهگذر محال اما ممکن را؟
ویرانهی رفاقتهای من آیا
کی بازخواهی شنید
آن خشخش نرم گامهای آشنا را؟
باز خواهی یافت
آن دستان صمیمی را
بی زنجیر
آیا؟
fekr nekardam az refaghate ziad , va jense refaghat baoon!barash post bezari.ooni ke baramanam hajme gushte mehrabuniye
وقتی خودت رو پیاده نظام یک عده شکم گنده و مزدور و مستکبر کنی و نخوای حرف اکثریت و قانون و دین رو بپذیزی سرنوشتی بهتر از این نصیبت نمیشه
نکنه انتظار دیگه ای داشتی!
سخته که هر لحظه تصور کنی دوست در بندت چه حال و روزی داره، چه بلاهایی سرش میاد اما شعله امید تو دل ما همیشه روشنه، همیشه...
روز خوبتر فرداست و فردا با ماست
سلام دادا
...
یاد رفیقی که یک بار دیدمش می افتم، با لبخندهای گرمش ... یاد حرفهای مادرش که می گفت پسر من هم مانند همه ی ایرانیان در بند است و امروز تک تک ما ایرانیان در بندیم ...
چه قدر صدایش گرم بود، می گویند هنوز هم آن لبخند گرم را دارم حتی هنگام بازپرسی های بی شرمانه دژخیمان
خدا یاریمان کناد
مرد شب زده آزادی می خواهد. اینور و آنور دیوار، روز و شب چندان توفیری ندارد بی آزادی.
خجسته آزادی
to gether we stand
divided we fall...
thank u mr hamid ! 4 ur comming.
am i right for ur name?
در ذهن که مطمئنا خواهد ماند...
کاش در یاد تاریخ هم بماند..
شاد زی دوست خوبم...
Post a Comment